محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

زیباترین حس دنیا

چهار ماهگی ...

سلام گل پسرم همیشه دنبال یه فرصت خوب می گردم که بیام و برات بنویسم  اما مثل اینکه باید کوچکترین زمان رو غنیمت بدونم. امروز دقیقا چهار ماه و بیست و هشت روزت هست. الان خودت میتونی دمر بشی و اگه چیزی بهت بدیم با دستای لرزون و کوچیکت سعی میکنی حتما بگیریش،و سریعا به سمت دهنت میبریش تا ببینی چه طعمی داره. گاهی اوقات برای خودت غر غر میکنی یا بلند بلند آواز میخونی. دگمه های کیبرد رو خیلی دوست داری و ماهرانه روی کلید هاش با انگشتهای کوچولوت میزنی. از جمعه 16 اسفند ماه سال 92 خودت داری غلت میزنی و اون هم برای ما مکافاتی شده چون تا میخوابونمت میخواهی به سمت چپت غلت بزنی بعد که غلت زدی تو خواب سریع خسته میشی و جیغ میزنی که ب...
10 ارديبهشت 1393

خوشحالم

سلام عزیزم محمد حسین گلم الان که دارم این مطالب رو مینویسم دو ماه و ده روزت تموم شده، تو این مدت خیلی اتفاق ها افتاده،باورم نمیشه اما همش گذشت .... همه رو میخوام به اختصار بنویسم تا یادم نره و اگه وقت کنم با توضیح مفصل شرح میدم. اینکه طبیعی به دنیا اومدی روز پنجشنبه هفتم آذر ماه ساعت 7 صبح،بیست وچهارم محرم سال 1435 هجری و28 نوامبر 2013،در بیمارستان خاتم الانبیاء. باباییت همراهم بود،و هیچوقت چشمای سیاهتو فراموش نمیکنم. شب اول بیمارستان،اولین بار که اومدی خونه،قربانی بابایی ،بستری شدنت در بیمارستان یا بهتر بگم زردی گرفتنت،شب اول در خونه و از همه مهمتر و سخت تر کولیکت و این دردناکترین قسمت بود و هست،دکتر فرسار،شیر نخوردن،دکتر پروند،ده...
18 بهمن 1392

دیدی گفتم...

سلام جوجو خان امروز دلشوره عجیبی داشتم همش تو دلم تکون می خوری،خاله امروز تونست تکون هاتو لمس کنه،امروز آخرین روز کاری من بود و الان دلم به شدت پریشونه. نمی دونم از اینکه با جوجو خان تنها میشم و به کلی کارایی که آرزوشونو دارم میرسم خوشحال باشم یا از تنهایی های تو خونه موندن غصه بخورم!!!!! امروز جشن شکوفه هابود،شکوفه خاله هما امروز رفت مدرسه،مبارکش باشه. دیگه مطمئنم که وقتی جری میشم یا غصه می خورم تو دلم بیشتر تکون میخوری!تو هم از بس منو می خای یه جورایی خود آزاری. فقط خوشحالم از اینکه خدا هست،همسرم ... خونه نشینیه خود خواسته مامانی مبارک. امیدوارم به خاطر تو هم که شده بتونم ازهمه امکاناتم به بهترین نحو استفاده کنم.احساس می...
31 شهريور 1392

سلام

سلام عزیز دلم،نی نی گلم امروز وارد ٣١ هفتگی شدیم.باورم نمیشه !!!! امروز تو خونه موندم چون دیشب مسموم شده بودم نگران بودم که به شما آسیبی برسه. امروز دلمو به دریا زدم و نوشتم هر .... می دونم که آخرش این وبلاگ مال هر دومون میشه،میشه دفتر خاطرات باز... هر چی میگذره نفس تنگیهام بیشتر میشه-نماز خوندن برای سخت شده،و.. وقتی به اخر ماجرا فکر می کنم تن لرزه می گیرم. تنها شادی من دیدن روی ماهته.نمی دونم چه شکلی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟دوست دارم ببینمت اما به موقش. دوستت دارم عزیزکم.بوس
30 شهريور 1392
1