چهار ماهگی ...

سلام گل پسرم

همیشه دنبال یه فرصت خوب می گردم که بیام و برات بنویسم  اما مثل اینکه باید کوچکترین زمان رو غنیمت بدونم.

امروز دقیقا چهار ماه و بیست و هشت روزت هست.

الان خودت میتونی دمر بشی و اگه چیزی بهت بدیم با دستای لرزون و کوچیکت سعی میکنی حتما بگیریش،و سریعا به سمت دهنت میبریش تا ببینی چه طعمی داره.

گاهی اوقات برای خودت غر غر میکنی یا بلند بلند آواز میخونی.

دگمه های کیبرد رو خیلی دوست داری و ماهرانه روی کلید هاش با انگشتهای کوچولوت میزنی.

از جمعه 16 اسفند ماه سال 92 خودت داری غلت میزنی و اون هم برای ما مکافاتی شده چون تا میخوابونمت میخواهی به سمت چپت غلت بزنی بعد که غلت زدی تو خواب سریع خسته میشی و جیغ میزنی که بیایین منو دوباره بخوابونید. واولین بار 17 اسفند جلوی چشم بابایی دو دور غلت زدی.

اولین بار که سوار کالسکت کردم خیلی ترسیدی و موش شده بودی داشتی گریه میکردی که تو خونه سوارت کردم و یه دفعه ساکت شدی چشمات میترسید فرداش یعنی 13 اسفند 92 بردمت خونه مامان جون اینا.تقزیبا یک ساعت طول کشید تا رسیدیم.

از 24 اسفند 92 دیگه دستت زیرت نمیمونه و خودتت میتونی گردنتو بالا نگه داری.

از شنبه 16 فروردین 93 جیغ های دخترونه میزنی گاهی فکر میکنم می خواهی ببینی صدای جیغ چطوری هست.

خیلی کنجکاو شدی سینه خیز جهت عوض میکنی.و به همه چیز دست میزنی.

پنجشنبه 14 فروردین آقای قهرمانی و خانمش و طاها جون اومده بودن خونمون در یک چشم بهم زدن دهت رو گذاشتی رو پایه میز عسلی و شروع کردی به مکیدنش.عکستو گرفتم و در اولین فرصت میذارم.

تو عید هر جا رفتیم کلی شیرین کاری میکردی و قهقه میزدی و شب که میشد بیچارمون میکردی نمیخوابیدی و حسابی نق نق میکردی عادت کرده بودی دو نیم نصفه شب زود تر نمیخوابیدی،اولین بار بود تو زندگیم که دلم میخواست عید زودتر تموم بشه،تا شما زودتر به نظم قبل از عیدت برگردی.

البته الان که 28 فروردین هست ساز جدیدی داری مینوازی.مثلا دیشب که تا 3 نصفه شب بیدار نگهمون داشته بودی و گریه میکردی  و آه از نهاد من و باباییت دراومده بود،البته بابایی رفته بود کرج و خیلی خسته بودو خوابید و باز من بودم و شماااااااااااااااااا

فعلا تا همین جا باشه تا بعد

دوستت دارم پسرم و ازت خواهش میکنم بذار من بخوابم.